فيلم نامه 127 ساعت (قسمت چهارم)
فيلم نامه 127 ساعت (قسمت چهارم)
داخلي تنگه روز
قطع به:
خارجي- شكاف تنگه- روز- از نقطه نظر آرون
قطع به:
نمايي درشت از:
صدايي فوق العاده مهيب مثل اين كه زمين از هم شكافته باشد. چشمان آرون به آسمان زل زده است، پلك نمي زند، ردي از نوري كه در آسمان ظاهر شده در لنز چشمانش مثل يك آينه بازتاب پيدا مي كند.
ناگهان يك قطره آب مثل بمبي نامرئي از آسمان بر چشم او فرود مي آيد.
قطع به:
خارجي- بيابان- روز
خاك بيابان آنها را مي مكد و به درون خود مي كشد. باريكه هاي آب در شيارهاي زمين يكي پس از ديگري جريان پيدا مي كند، شكاف ها به سرعت پر مي شود و قطرات آب روي سطوح جديد جاري مي شوند.
آب از سرازيري جاري مي شود و هر چيزي را كه در نزديكي اش است آب رساني مي كند. ما كمي كج مي شويم، آسمان سياه و متلاطم است و قرار ندارد. رعد و برق در چند مايلي ظاهر مي شود.
قطع به:
داخلي- تنگه- روز
قطع به:
خارجي- بيابان- روز
قطع به:
خارجي- بيابان- روز
قطع به:
خارجي- بيابان- روز
قطع به:
خارجي- كنده اِس شكل تنگه بلوجان- روز
قطع به:
داخلي- تنگه- روز- نماي باز
قطع به:
داخلي- تنگه- روز- نماهاي نزديك تر
سعي مي كند تا پيش از غوطه ور شدن كامل در آب نفس عميقي بكشد، اما آب بر او غلبه مي كند. صداي خفگي او را مي شنويم و او را مي بينيم كه در حجمي از مايع گل آلود ناپديد مي شود.
قطع به:
داخلي- تنگه- روز- تصوير زير آب
ناگهان آب صخره سنگ را حركت مي دهد و بازوي او آزاد مي شود. آرون بازويش را مي كشد، جسمي تابناك در ميان گل.
قطع به:
داخلي- تنگه- روز- تصوير زير آب
قطع به:
داخلي- تنگه- شب
قطع به:
عنوان روي تصوير
شب سوم
داخلي- تنگه- شب
قطع به:
نماي نزديك از ساعت
اعداد صفحه نمايش از 20:29 به 20:30 تبديل مي شود.
قطع به:
داخلي- تنگه- شب
قطع به:
داخلي- كيف طناب ها- شب
ميزان باتري. زمان شمار برگشت نوار.
ايست. پخش نوار.
قطع به:
داخلي- غار كاتدرال
قطع به:
داخلي- كيف طناب ها- شب
قطع به:
نماي نزديك- دوربين ويديويي
آب، لذت، دو دختر زيبا، شادي، احساس، همراهي، آزادي...
قطع به:
داخلي- كيف طناب ها- شب
آرون: نه. نه.
متوجه رطوبت داخل كيسه مي شود كه كنار هم جمع شده اند. با زبان خشكش بخارات را ليس مي زند، دوباره و سه باره. دوباره به صفحه نمايش دوربين نگاه مي كند.
قطع به:
داخلي- كيف طناب ها- شب
قطع به:
داخلي- كيف طناب ها- شب
قطع به:
داخلي- تنگه- شب
قطع به:
داخلي- وانت آرون- گرگ و ميش دوباره در وانت او هستيم. اما اين بار از بالاي شانه او به خوبي مي توانيم قامت اسكوبي دو را ببينيم كه در دوردست تكان مي خورد. اين بار هم درخشان است، درحالي كه شب از راه مي رسد و ما از قسمتي ديگر رو به او مي رويم. آرون زماني كه به اسكوبي دو مي رسد، مسير را مي پيچد و به همان آدرسي كه خودش پيش از اين به دخترها داده بود، مي رود.
خارجي- راه ماشين رو- شب
قطع ناگهاني به.
داخلي- مهماني- شب
هيچ اثري از مگان يا كريستي در آنجا ديده نمي شود. سرانجام ما پشت پيشخوان ميز نوشيدني، جايي كه كوهي از نوشيدني در آنجا يافت مي شود، مي نشينيم. در سطلي بزرگ و مملو از يخ هاي در حال ذوب بطري هاي نوشيدني شناور را مي بينيم. آب پرتقال، نوشابه تگري، طالبي، ليمو و ليمو ترش. گريپ فروت و پرتقال هاي حلقه شده اي كه دور ليوان ها جا گرفته اند. در خلال اين بزم...
قطع به:
داخلي- تنگه- شب
بطري آب را باز مي كند. كمي آن را خم مي كند و در دهانش مي ريزد و با همان آيين هميشگي لنزهاي چشمش را در مي آورد و در آب دهانش آنها را مي شويد.
ناگهان بدنش مي لرزد و لنز با سرفه اي از دهانش بيرون مي پرد. سعي مي كند قبل از اينكه لنز روي زمين ماسه اي بيفتد آن را بگيرد و در اين بين بطري آب را لاي پاهايش مي گذارد. بطري را خيلي صاف نمي گذارد و همين امر باعث مي شود تا بطري به طور افقي قرار بگيرد و مقداري از آب روي شلواركش بريزد. آرون بلافاصله بطري را صاف مي كند.
آرون(از دست خودش عصباني است): لعنت به تو آرون. حواست كجاست احمق، ببين چي كار داري مي كني؟ به لكه روي شلوار نگاه مي كند و آبي كه همراه با كثيفي هاي روي شلوارش در هم آميخته شده است. آرون به آرامي در بطري را مي بندد. كاملاً مشخص است كه نگران جابه جا كردن لنز در دهانش است.
قطع به:
نمايي نزديك از:
آرون به سختي لنز چسبناك را داخل چشم خون آلودش مي گذارد.
ديزالو به:
داخلي- مكاني نامعلوم- شب
همه آنها با هم پنجره هاي اتومبيل را پايين مي كشند. همه پنجره ها باز مي شود و باد سرد و برف داخل اتومبيل مي پيچد.
قطع به:
يك نما از بيرون. بازوهايي كه از پنجره بيرون آمده اند و تكان مي خورند و به توفان اداي احترام مي كنند.
صورت هاي شاد و شيداي آنها از پشت پنجره جلوي اتومبيل در حالي كه باد و برف به اتومبيل مي كوبد.
قطع به:
داخلي- تنگه- شب
آرون به چاقويي كه با بند كفش از كمرش آويزان است نگاه مي كند.
قطع به:
خارجي- تنگه- طلوع خورشيد
صدا روي تصوير: صبح بخير آمريكا!
صداي هماهنگ صبح بخير از برنامه هاي راديو و تلويزيون آمريكا. صداي صدها مجري از تگزاس تا ارگان، از ماساچوست تا كارولينا.
قطع به:
عنوان روي تصوير:
قطع به:
داخلي- تنگه- صبح- تصوير ويديويي
آرون: صبح همه بخير! ساعت شش و چهل و پنج دقيقه صبحه و صداي من رو از بلوجان مي شنوين. هوا عاليه! مي تونم قيافه لئونا رو تصور كنم، هم خونه م... سلام لئونا!... حتماً از ديشب كه خبري ازم نشده دلش برام تنگ شده. يك ساعت و نيم ديگه هم همكارهام متوجه غيبتم مي شن. سلام همكارم برايان! بهترين قسمت سناريو اينجاست كه اونها بعد از بيست و چهار ساعت گم شدن رو گزارش مي كنن. اين يعني تا فردا عصر اين اتفاق نمي افته و تا او موقع هم كه ديگه من مرده ام. هنوز چند قطره اي آب برام مونده، دو مرتبه ذخيره كردم... خب الان هفتاد ساعت از زماني كه دوچرخه م رو تو هورس شو بستم مي گذره و تو اين زمان حدود سه ليتر آب مصرف كردم.
آرون به خودش مي لرزد. اين احمقانه است.
سپس به آرامي پلك مي زند و مستقيم به دوربين نگاه مي كند.
آرون (ادامه): مامان، بابا من واقعاً شما رو دوست دارم. مي خواستم از اين فرصت استفاده كنم و بهتون بگم كه ما كنار هم زمان فوق العاده اي رو گذرونديم. من هيچ وقت اون طور كه بايد و شايد ازتون قدرداني نكردم. مامان دوستت دارم. آرزو داشتم كه مي تونستم هميشه جواب تلفن هات رو بدم. تو اين يك سال اخير واقعاً زندگي كردم. كاش خيلي از درس ها رو زودتر و عاقلانه تر از اون چه كه انجام دادم ياد مي گرفتم. دوستتون دارم. هميشه كنارتون هستم.
قطع به:
داخلي- تنگه- صبح
آرون. دوباره سيستم طناب پيچي اش را برپا مي كند. اين بار سريع تر عمل مي كند. طناب ها را صاف مي كند، وسايلش را از روي صخره سنگ كنار مي زند و عينك آفتابي اش را هم روي صورتش مي گذارد.
آرون: آماده براي بالا رفتن.
وزنش را روي ركاب هاي طنابي مي اندازد و خودش را بالا مي كشد. به نظر مي رسد خوب مستقر شده است.
آرون: بجنب، حركت كن لعنتي.
هيچ چيز. دست از كار مي كشد. و مستقيم به چاقويي كه در كمرش است چشم مي دوزد. استيل خالص است. هيچ چيز حركتي نمي كند. نه او و نه حتي حشرات.
قطع به:
داخلي- تنگه- صبح
قطع به:
داخلي- تنگه- صبح
قطع به:
نماي نزديك: اعداد ديجيتال
7:58 صبح
قطع به:
داخلي- تنگه- روز
براي لحظه اي چاقو را به حال خودش مي گذارد. ضعف مي كند و به آن چشم مي دوزد. آرون به آرامي انگشتانش را دور چاقو حلقه مي كند و به آرامي آن را حركت مي دهد، تيغه چاقو با جسم سختي برخورد مي كند. او چاقو را پايين تر فرو مي كند. احساس مي كند كه تيغه با زند بالايي استخوان برخورد كرده است.
آرون گوشش را نزديك تر مي برد، ما مي توانيم صداي برخورد ضعيفي را بشنويم.
آرون: واو، اين استخونه.
او چاقو را بيرون مي كشد و زخم را بيشتر باز مي كند. هيچ خوني وجود ندارد. با چاقو ضربه اي به جاي بريدگي مي زند.
آرون: (ادامه): آخ.
او مي تواند اپيدرم پوست را ببيند، لايه اي ضخيم و خشن. بافتي زرد رنگ زير پوست كه روي غشاي لايه اي را كه ماهيچه ها را پوشانده فراگرفته است. او مي برد مي برد، تا اين که سرانجام مقداري خون تراوش مي كند و جلوي ديد او را مي گيرد. او چاقو را بيرون مي آورد و فكر مي كند. او عرق كرده است و چاقو را روي صخره سنگ مي گذارد.
بلافاصله بطري آب را بيرون مي آورد و نگاهي به آن مي اندازد.
بعد از كمي تكان آن را باز مي كند و تمام آب موجود را سر مي كشد. بطري را تكان مي دهد تا آخرين قطره اش در گلويش چكه مي كند. در بطري را محكم مي كند و شريان بند را آزاد مي كند. خون ريزي شديدتر نمي شود.
آرون دوربين را دوباره بر مي دارد.
قطع به:
تصوير ويديويي
آرون: (ادامه): اين قسمت مناسب همه بينندگان نيست. براي سنين بالاي هشت ساله. دقيقاً ساعت هشت من آخرين قطره آب سالم رو خوردم... و... ماما چشم هات رو ببند...
دوربين آرون روي صخره حركت مي كند و روي جراحت دست او زوم مي كند كه تكه پاره شده و خون قرمز شفافي از آن جاري است.
آرون: (ادامه): برش نيم اينچي و با عمق يك اينچ روي بازوم ايجاد كردم. پوست رو بريدم تا رسيدم به يك بافت چربي و از مقداري ماهيچه گذشتم. به نظرم زردپي رو هم بريدم، اما خيلي هم مطمئن نيستم.
من با اين چاقو عمراً بتونم استخوان رو ببرم. به هر حال اين ديگه خوب بشو نيست. شريان بند رو تو اين نقطه بسته بودم. خوب در واقع يه جورايي سخت بود، اما باعث شد خيلي سخت خون ريزي نداشته باشم. خيلي ترسناك بود.
مطمئنا انتظار دارين كلي خون و اين چيزها ببينين، اما خب كاملاً اوضاعش خوبه. (مكث) من و اقعاً الان حسابم رسيده ست. بدن من ديگه آبي نداره.
قطع به:
داخلي- تنگه- روز
آرون: لعنتي از دست دادمش. هشت و سيزده دقيقه صبح. اون دير كرد و من از دست دادمش.
ما صداي ضربان قلب او را مي شنويم. دست چپش را روي سينه اش گذاشته تا بلكه بتواند آن را آرام كند.
قطع به:
خارجي- استاديوم- جمعيت
شب چهارم- چهارشنبه- شب پنجم
داخلي/خارجي- نماهاي گوناگون
در لحظات كليدي به يك تصوير تجزيه مي شود و دوباره بر مي گردد. چيزهايي حلقه مي شوند و از نقطه نظر او مي بينيم كه اين حلقه ساختن ها با طناب، دوباره و دوباره تكرار مي شوند. بخشي از تصاوير در كيسه طناب ها و در شب است. وقتي كه چراغ كلاهش روشن مي شود، او مثل هيولايي فوق العاده نوراني و رنگ پريده است.
وقتي چراغ خاموش مي شود، ما با ديد در شب آبي و سبز از او تصوير مي گيريم كه اين امكان را به ما مي دهد كه حتي در تاريكي نيز او را ببينيم. تصاوير ذهني او گاهي روي سطح كيسه شكل مي گيرند. مثل تصاويري چندگانه كه روي پرده سينما بيفتند.
داخلي- تنگه- روز- قاب عمودي دو لوحي
آرون هدفون به گوشش دارد و دوباره به اجراي كنسرت زنده گوش مي دهد.
آهنگ خش دارد.
دستگاه به دليل برخورد با زمين شني آسيب ديده است. قطع مي كند...
خارجي- جمعيت استاديوم
صداي جمعيت بريده بريده مي شود، تكرار مي شود.
اعداد روي صفحه نمايش بي ترتيب جلو مي روند.
قطع به:
داخلي- تنگه- روز
ـ آرون به داخل تنگه سقوط مي كند.
از خلال پرتوهاي خورشيد پاهايي را مي بينيم كه به ما نزديك مي شوند. شخصي دو مخزن بزرگ آب را روي شانه هايش گذاشته است و در تنگه به طرف آرون مي رود. شبح آب ها را كنار آرون مي گذارد و مي رود.
آرون: متشكرم.
ـ اعداد بزرگ: كاهش دماي هوا 55/56/57
آرون:مي توني بجنبي، مي توني برقصي، اما آخرش گند مي زني به خودت.
صخره سنگ سرجايش است و آرون با لگد به آن مي زند و سپس پايين مي پرد و مي افتد.
ـ كلاغ پرواز مي كند.
ـ آرون هرجايي را كه به دستش مي رسد، مي تراشد.
ـ آرون رطوبت جمع شده در كيسه را ليس مي زند. نور بالاي سرش به پت پت افتاده است.
صدا روي تصوير: دارين كجا مي رين؟
داخلي- گاراژ- روز
رانا: تو اينجايي.
رانا خطاب به كسي فرياد مي زند.
رانا: اون اينجاست.
قاب دوم:
ـ آرون دوباره در تنگه سقوط مي كند، اما اين بار با حركتي آرام تر.
ـ آگهي هاي تبليغاتي، انواع نوشيدني، در تلويزيون، در تابلوهاي بزرگ تبليغاتي، قوطي هاي غلتان نوشيدني، خوردن تكه هاي گريپ فروت، هورت كشيدن، بستني يخي.
ـ شبح آتش كوچکي را براي آرون راه مي اندازد. آتشي خوب براي سوسيس و لوبيا.
ـ 02:02 مي شود 03:03 مي شود 04:04 ارقام بزرگي كه داخل كيسه سياه مي درخشند.
صدا روي تصوير: تو اينجايي.
ـ بازتاب اعداد 05:05 را در چشم او مي بينيم. پلك هايش بالا و پايين مي روند.
ـ تصوير ويديويي:
آرون (با صداي يكنواخت): تام، بابت آتيش ديشب ممنونم... دوستم راب تو اسپن چندين بار بهم گفته بود... چندين بار، گيج كننده اس.
داخلي- راب روي كاناپه داخل تنگه
ـ يكي از چيزهايي كه من اينجا ياد گرفتم اين بود كه من به اندازه كافي از معاشرت با مردم لذت نبردم، يا به اندازه اي كه مي تونستم نبوده. كلي آدم واقعاً خوب وقتشون رو با من گذروندن. خيلي اوقات من حضور اونها رو ناديده گرفتم يا خيلي به حضور ماهيتيشون توجه نكردم. اين تأثيرگذار بود؟
دوربين را خاموش مي كند و لبان خشكيده اش را مي ليسد. نگاهي به لب هايش مي اندازد و آن را گاز مي گيرد. پوست لبش ور مي آيد. آن را مي جود.
ـ حوادث معكوس اتفاق مي افتند.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 102
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}