فيلم نامه 127 ساعت (قسمت چهارم)


 






 

داخلي تنگه روز
 

آرون حرفش را مي خورد. انگار تازه متوجه اطرافش شده باشد. ابتدا به يك سمت دره نگاه مي كند و سپس به سمت ديگر و بعد به آسمان نگاه مي كند.
قطع به:

خارجي- شكاف تنگه- روز- از نقطه نظر آرون
 

تكه ابر سياه و خشمگيني در آسمان ظاهر شده است.
قطع به:
نمايي درشت از:
صدايي فوق العاده مهيب مثل اين كه زمين از هم شكافته باشد. چشمان آرون به آسمان زل زده است، ‌پلك نمي زند، ردي از نوري كه در آسمان ظاهر شده در لنز چشمانش مثل يك آينه بازتاب پيدا مي كند.
ناگهان يك قطره آب مثل بمبي نامرئي از آسمان بر چشم او فرود مي آيد.
قطع به:

خارجي- بيابان- روز
 

ما مايل ها دورتر هستيم، خاك روي زمين نقطه نقطه مي شود، مثل اين كه گلوله هايي بي صدا در حال برخورد با آن هستند و روي آن نقش مي اندازند. قطرات باران جمع مي شوند و زياد مي شوند.
خاك بيابان آنها را مي مكد و به درون خود مي كشد. باريكه هاي آب در شيارهاي زمين يكي پس از ديگري جريان پيدا مي كند، ‌شكاف ها به سرعت پر مي شود و قطرات آب روي سطوح جديد جاري مي شوند.
آب از سرازيري جاري مي شود و هر چيزي را كه در نزديكي اش است آب رساني مي كند. ما كمي كج مي شويم، آسمان سياه و متلاطم است و قرار ندارد. رعد و برق در چند مايلي ظاهر مي شود.
قطع به:

داخلي- تنگه- روز
 

آسمان بالا سر آرون تاريك تر شده است. بلافاصله او را در تاريكي و نور خاكستري غرق مي كند. آرون دستش را دراز مي كند و سعي مي كند تا تمام وسايلش را به سرعت در داخل كوله پشتي اش جا دهد و در عين حال آسمان دره را نيز زير نظر دارد. هم زمان دهانش را نيز باز مي كند تا جايي كه بتواند قطرات آب را به گلوي تفت ديده اش برساند.
قطع به:

خارجي- بيابان- روز
 

كانال پر از آب شده است، ‌آب هايي كه از بلندي ها سرازير شده اند در همه جا ديده مي شوند، وضوح تصوير عملاً‌ از بين رفته است، ‌چرا كه همه جا سرتاسر پوشيده از چنان تاريكي و مِهي است كه قابل گفتن نيست.
قطع به:

خارجي- بيابان- روز
 

كانال آب ديگري چون آتشفشاني خروشان سرريز مي شود. دوربين نيز به طور ضمني مي لغزد و همراه مي شود با آبي كه به سمت مجراهاي عميق تر مي رود تا هر چيزي را كه مي تواند پر كند. سطح زمين بيابان رودخانه اي شده است كه به سمت شكاف تنگه ها به پيش مي رود.
قطع به:

خارجي- بيابان- روز
 

جريان هاي متفاوت آب مثل شبكه لوله كشي طبيعي در بيابان خارهاي صحرايي را نيز با خود همراه كرده اند.
قطع به:

خارجي- كنده اِس شكل تنگه بلوجان- روز
 

ما از پايين كنده اِس شكل را مي بينيم كه صدها تن آب از بالاي آن به داخل تنگه سرريز مي شود. ديوارها بر اثر تماس با آب رنگ عوض مي كنند و مي شوند ديواره شش فوتي از گل و شل متلاطم. سيلاب خروشاني كه با شدت به صخره سنگ ها برخورد مي كند. صخره سنگ هاي كوچك از جا كنده مي شود و با آب همراه مي شوند و به نوبه خود با صخره سنگ هاي بزرگ تر برخورد مي كنند و آنها را مي شكنند.
قطع به:

داخلي- تنگه- روز- نماي باز
 

ما از فاصله اي دور آرون را مي بينيم كه بازويش را مي كشد. آرون توجهي به سيلي كه به طرفش روان شده است ندارد. وقت تمام شده است و سيلاب مثل سونامي به او حمله مي كند و اولين خيزاب آب به عمق تنگه مي رسد.
قطع به:

داخلي- تنگه- روز- نماهاي نزديك تر
 

در يك آن آب با سينه او برخورد مي كند و تمام اموال او را پخش مي كند. آرون دست و پا مي زند تا آنها را به چنگ آورد. آرون فشار مي دهد و مي كشد، ‌سعي مي كند تا بالا برود، اما بلافاصله آب تا بالاي سرش را مي پوشاند.
سعي مي كند تا پيش از غوطه ور شدن كامل در آب نفس عميقي بكشد، ‌اما آب بر او غلبه مي كند. صداي خفگي او را مي شنويم و او را مي بينيم كه در حجمي از مايع گل آلود ناپديد مي شود.
قطع به:

داخلي- تنگه- روز- تصوير زير آب
 

ما همراه آرون زير آب هستيم. آرون تلاش مي كند تا چراغ كلاهش را روشن كند. ما تقريباً‌ در اين ماشين لباس شويي مملو از همه چيز چيزي نمي بينيم. چراغ روشن مي شود. او مي تواند بازو و سنگ را ببيند.
ناگهان آب صخره سنگ را حركت مي دهد و بازوي او آزاد مي شود. آرون بازويش را مي كشد، ‌جسمي تابناك در ميان گل.
قطع به:

داخلي- تنگه- روز- تصوير زير آب
 

ما نزديک صورت آرون هستيم که در نهايت آزاد شده است، اما حالا در تاريکي در حال ناپديد شدن است.
قطع به:

داخلي- تنگه- شب
 

آرون نفس نفس زنان روكش شبانه اش را از سرش كنار مي زند و به زمين مي اندازد. خيس عرق است و به نفس نفس افتاده است. قلبش تند تند مي زند، ‌اما...
قطع به:
عنوان روي تصوير

شب سوم
 

قطع به:

داخلي- تنگه- شب
 

... دره همچون مريخ خشك خشك است. آرون سعي مي كند تنفسش را تنظيم كند. سرش پايين است. عرقش روي بازويش مي ريزد، آرون قطرات را ليس مي زند و پيشاني اش را پاك مي كند، ‌بدنش بي اختيار تكاني مي خورد، به ساعتش نگاهي مي اندازد.
قطع به:
نماي نزديك از ساعت
اعداد صفحه نمايش از 20:29 به 20:30 تبديل مي شود.
قطع به:

داخلي- تنگه- شب
 

باورش نمي شود كه چنين زمان كوتاهي سپري شده باشد. چشمانش را مي بندد. شبي طولاني در پيش دارد. سرش را به داخل كيسه بر مي گرداند. ما نيز او را همراهي مي كنيم.
قطع به:

داخلي- كيف طناب ها- شب
 

آرون كمر دوربين را مي گيرد و آن را بالا مي آورد و روشنش مي كند. پيام هايش را به عقب بر مي گرداند. توقف مي كند. بدون تصوير نوار را به عقب بر مي گرداند تا در باطري صرفه جويي كند. نوري آبي و فراواقعي از صفحه نمايش دوربين به بيرون بازتاب پيدا كرده است. نمايي فوق العاده نزديك از :
ميزان باتري. زمان شمار برگشت نوار.
ايست. پخش نوار.
قطع به:

داخلي- غار كاتدرال
 

تصويري بعد از اولين پرش دخترها به آب. هرسه آنها را مي بينيم كه بالا مي روند و دوباره داخل آب مي پرند و از آب بيرون مي آيند. و دوباره صعود و سقوط مي كنند و با آب لاجوردي برخورد مي كنند. از صورت هاي خيسشان آب مي چكد، خوشحال اند و جيغ مي كشند. كاملاً‌ طبيعي، واقعاً‌ كودكانه.
قطع به:

داخلي- كيف طناب ها- شب
 

براي آرون صداي خودش و صداي دخترها گوش خراش است و بعد از چندين روز اين اولين بار است كه صداي آدمي را مي شنود. آرون نگاه مي كند، ‌چشم مي دوزد، مي خندد، چشم مي دوزد. چشمانش از غصه خيس اشك مي شود.
قطع به:

نماي نزديك- دوربين ويديويي
 

آرون روي يك تصوير توقف كرده است.
آب، لذت، دو دختر زيبا، شادي، احساس، همراهي، آزادي...
قطع به:

داخلي- كيف طناب ها- شب
 

آرون نگاهي به عكس مي كند و سپس به كيسه نگاه مي كند. نفس كشيدن برايش سخت شده است. با احتياط به خودش مي گويد...
آرون: نه. نه.
متوجه رطوبت داخل كيسه مي شود كه كنار هم جمع شده اند. با زبان خشكش بخارات را ليس مي زند، ‌دوباره و سه باره. دوباره به صفحه نمايش دوربين نگاه مي كند.
قطع به:

داخلي- كيف طناب ها- شب
 

صفحه نمايشگر نيز چشم به او دارد.
قطع به:

داخلي- كيف طناب ها- شب
 

تصوير را قطع مي كند و دوربين را خاموش مي كند.
قطع به:

داخلي- تنگه- شب
 

آرون سر از كيسه بيرون مي آورد21:50
قطع به:

داخلي- وانت آرون- گرگ و ميش دوباره در وانت او هستيم. اما اين بار از بالاي شانه او به خوبي مي توانيم قامت اسكوبي دو را ببينيم كه در دوردست تكان مي خورد. اين بار هم درخشان است، درحالي كه شب از راه مي رسد و ما از قسمتي ديگر رو به او مي رويم. آرون زماني كه به اسكوبي دو مي رسد، ‌مسير را مي پيچد و به همان آدرسي كه خودش پيش از اين به دخترها داده بود، ‌مي رود.
 

قطع ناگهاني به:

خارجي- راه ماشين رو- شب
 

قطع ناگهاني به مهماني.
قطع ناگهاني به.

داخلي- مهماني- شب
 

فضاي خوبي است، پر از مردم معمولي دوست داشتني، به نظر مي رسد كه كسي متوجه حضور آرون در آنجا نيست. ما همچنان پشت آرون هستيم. در اتاق اصلي يك اسكوبي دو كوچك در حال رقصيدن است و مكاني پرنور كه فضاي اوليه يك مهماني را شكل مي دهد. آرون به دنبال دخترها مي گردد و به هر گروهي از دخترها كه دور هم جمع شده اند نزديك مي شود. رانا نيز آنجاست، ‌اما او نيز متوجه آرون نمي شود.
هيچ اثري از مگان يا كريستي در آنجا ديده نمي شود. سرانجام ما پشت پيشخوان ميز نوشيدني، ‌جايي كه كوهي از نوشيدني در آنجا يافت مي شود، ‌مي نشينيم. در سطلي بزرگ و مملو از يخ هاي در حال ذوب بطري هاي نوشيدني شناور را مي بينيم. آب پرتقال، ‌نوشابه تگري، طالبي، ليمو و ليمو ترش. گريپ فروت و پرتقال هاي حلقه شده اي كه دور ليوان ها جا گرفته اند. در خلال اين بزم...
قطع به:

داخلي- تنگه- شب
 

آرون كيسه اش را كنار مي زند و بطري آبش را تكان مي دهد. يكي از كارهايي كه آرون مدام انجام مي دهد، ‌تخمين ميزان آب باقي مانده اش است تا مطمئن شود بدون اين كه حواسش نبوده باشد از آن آن ننوشيده باشد.
بطري آب را باز مي كند. كمي آن را خم مي كند و در دهانش مي ريزد و با همان آيين هميشگي لنزهاي چشمش را در مي آورد و در آب دهانش آنها را مي شويد.
ناگهان بدنش مي لرزد و لنز با سرفه اي از دهانش بيرون مي پرد. سعي مي كند قبل از اينكه لنز روي زمين ماسه اي بيفتد آن را بگيرد و در اين بين بطري آب را لاي پاهايش مي گذارد. بطري را خيلي صاف نمي گذارد و همين امر باعث مي شود تا بطري به طور افقي قرار بگيرد و مقداري از آب روي شلواركش بريزد. آرون بلافاصله بطري را صاف مي كند.
آرون(از دست خودش عصباني است): لعنت به تو آرون. حواست كجاست احمق، ‌ببين چي كار داري مي كني؟ به لكه روي شلوار نگاه مي كند و آبي كه همراه با كثيفي هاي روي شلوارش در هم آميخته شده است. آرون به آرامي در بطري را مي بندد. كاملاً‌ مشخص است كه نگران جابه جا كردن لنز در دهانش است.
قطع به:
نمايي نزديك از:
آرون به سختي لنز چسبناك را داخل چشم خون آلودش مي گذارد.
ديزالو به:

داخلي- مكاني نامعلوم- شب
 

با قرار گرفتن لنز در سر جاي خودش تصوير به شب عوض مي شود، ‌همه چيز با فاصله كم از ما قرار دارد. نمي دانيم كجا هستيم. ما به پشت شانه آرون مي رسيم كه در عقب ترين قسمت وانت نشسته است. در مقابل او نيم دوجين از دوستانش (دختران و پسران) نشسته اند... رانا هم آنجاست و با هيجان حرف مي زند. اما ما چيزي نمي شنويم.
 
كم كم مشخص مي شود كه بيرون تاريك است. سرماي سختي بيرون جريان دارد. در بالاي كوه و در جاده اي ناهموار... برف و كولاكي كه وحشيانه دور وانت زوزه مي كشد. ما داخل مي مانيم. آنجا گرم تر است.
همه آنها با هم پنجره هاي اتومبيل را پايين مي كشند. همه پنجره ها باز مي شود و باد سرد و برف داخل اتومبيل مي پيچد.
قطع به:
يك نما از بيرون. بازوهايي كه از پنجره بيرون آمده اند و تكان مي خورند و به توفان اداي احترام مي كنند.
صورت هاي شاد و شيداي آنها از پشت پنجره جلوي اتومبيل در حالي كه باد و برف به اتومبيل مي كوبد.
قطع به:

داخلي- تنگه- شب
 

آرون بي حركت است و به صداي فريادها گوش مي دهد.
آرون به چاقويي كه با بند كفش از كمرش آويزان است نگاه مي كند.
قطع به:

خارجي- تنگه- طلوع خورشيد
 

صدها مايل از تنگه. طلوع خورشيد. داخل دره از قهوه اي تيره و سايه هاي تيره به نوار گسترده زرد، ‌سفيد، سبز و صدها سايه قرمز زنده تبديل مي شود، ‌رنگ هايي كه به آرامي به سمت درخشش بيشتر پيش مي روند.
صدا روي تصوير: صبح بخير آمريكا!
صداي هماهنگ صبح بخير از برنامه هاي راديو و تلويزيون آمريكا. صداي صدها مجري از تگزاس تا ارگان، ‌از ماساچوست تا كارولينا.
قطع به:

عنوان روي تصوير:
 

سه شنبه
قطع به:

داخلي- تنگه- صبح- تصوير ويديويي
 

آرون به جمع صداي گويندگان مي پيوندد.
آرون: صبح همه بخير! ساعت شش و چهل و پنج دقيقه صبحه و صداي من رو از بلوجان مي شنوين. هوا عاليه! مي تونم قيافه لئونا رو تصور كنم، ‌هم خونه م... سلام لئونا!... حتماً‌ از ديشب كه خبري ازم نشده دلش برام تنگ شده. يك ساعت و نيم ديگه هم همكارهام متوجه غيبتم مي شن. سلام همكارم برايان! بهترين قسمت سناريو اينجاست كه اونها بعد از بيست و چهار ساعت گم شدن رو گزارش مي كنن. اين يعني تا فردا عصر اين اتفاق نمي افته و تا او موقع هم كه ديگه من مرده ام. هنوز چند قطره اي آب برام مونده، ‌دو مرتبه ذخيره كردم... خب الان هفتاد ساعت از زماني كه دوچرخه م رو تو هورس شو بستم مي گذره و تو اين زمان حدود سه ليتر آب مصرف كردم.
آرون به خودش مي لرزد. اين احمقانه است.
سپس به آرامي پلك مي زند و مستقيم به دوربين نگاه مي كند.
آرون (ادامه): مامان، ‌بابا من واقعاً‌ شما رو دوست دارم. مي خواستم از اين فرصت استفاده كنم و بهتون بگم كه ما كنار هم زمان فوق العاده اي رو گذرونديم. من هيچ وقت اون طور كه بايد و شايد ازتون قدرداني نكردم. مامان دوستت دارم. آرزو داشتم كه مي تونستم هميشه جواب تلفن هات رو بدم. تو اين يك سال اخير واقعاً‌ زندگي كردم. كاش خيلي از درس ها رو زودتر و عاقلانه تر از اون چه كه انجام دادم ياد مي گرفتم. دوستتون دارم. هميشه كنارتون هستم.
قطع به:

داخلي- تنگه- صبح
 

دوربين خاموش شده است.
آرون. دوباره سيستم طناب پيچي اش را برپا مي كند. اين بار سريع تر عمل مي كند. طناب ها را صاف مي كند، وسايلش را از روي صخره سنگ كنار مي زند و عينك آفتابي اش را هم روي صورتش مي گذارد.
آرون: آماده براي بالا رفتن.
وزنش را روي ركاب هاي طنابي مي اندازد و خودش را بالا مي كشد. به نظر مي رسد خوب مستقر شده است.
آرون: بجنب، ‌حركت كن لعنتي.
هيچ چيز. دست از كار مي كشد. و مستقيم به چاقويي كه در كمرش است چشم مي دوزد. استيل خالص است. هيچ چيز حركتي نمي كند. نه او و نه حتي حشرات.
قطع به:

داخلي- تنگه- صبح
 

چاقو چشم از آرون بر نمي دارد.
قطع به:

داخلي- تنگه- صبح
 

آرون بي مقدمه شريان بند را دوباره به بازويش مي بندد. دو دور دور بازويش مي پيچد، ‌دوبار گره مي زند و با كارابينر شش بار آن را محكم تر مي كند. آرون نگاهي به ساعتش مي اندازد.
قطع به:
نماي نزديك: اعداد ديجيتال
7:58 صبح
قطع به:

داخلي- تنگه- روز
 

چاقو را باز مي كند و آن را در مشتش مي گيرد. سپس چاقو را در بالاي مچ دست راستش درست در كنار شكاف صخره سنگ مي گيرد. سپس بدون هيچ شفقتي چاقو را تا دسته در بازويش فرو مي كند.
براي لحظه اي چاقو را به حال خودش مي گذارد. ضعف مي كند و به آن چشم مي دوزد. آرون به آرامي انگشتانش را دور چاقو حلقه مي كند و به آرامي آن را حركت مي دهد، ‌تيغه چاقو با جسم سختي برخورد مي كند. او چاقو را پايين تر فرو مي كند. احساس مي كند كه تيغه با زند بالايي استخوان برخورد كرده است.
آرون گوشش را نزديك تر مي برد، ‌ما مي توانيم صداي برخورد ضعيفي را بشنويم.
آرون: واو، اين استخونه.
او چاقو را بيرون مي كشد و زخم را بيشتر باز مي كند. هيچ خوني وجود ندارد. با چاقو ضربه اي به جاي بريدگي مي زند.
آرون: (ادامه): آخ.
او مي تواند اپيدرم پوست را ببيند، ‌لايه اي ضخيم و خشن. بافتي زرد رنگ زير پوست كه روي غشاي لايه اي را كه ماهيچه ها را پوشانده فراگرفته است. او مي برد مي برد، ‌تا اين که سرانجام مقداري خون تراوش مي كند و جلوي ديد او را مي گيرد. او چاقو را بيرون مي آورد و فكر مي كند. او عرق كرده است و چاقو را روي صخره سنگ مي گذارد.
بلافاصله بطري آب را بيرون مي آورد و نگاهي به آن مي اندازد.
بعد از كمي تكان آن را باز مي كند و تمام آب موجود را سر مي كشد. بطري را تكان مي دهد تا آخرين قطره اش در گلويش چكه مي كند. در بطري را محكم مي كند و شريان بند را آزاد مي كند. خون ريزي شديدتر نمي شود.
آرون دوربين را دوباره بر مي دارد.
قطع به:
تصوير ويديويي
آرون: (ادامه): اين قسمت مناسب همه بينندگان نيست. براي سنين بالاي هشت ساله. دقيقاً ساعت هشت من آخرين قطره آب سالم رو خوردم... و... ماما چشم هات رو ببند...
دوربين آرون روي صخره حركت مي كند و روي جراحت دست او زوم مي كند كه تكه پاره شده و خون قرمز شفافي از آن جاري است.
آرون: (ادامه): برش نيم اينچي و با عمق يك اينچ روي بازوم ايجاد كردم. پوست رو بريدم تا رسيدم به يك بافت چربي و از مقداري ماهيچه گذشتم. به نظرم زردپي رو هم بريدم، ‌اما خيلي هم مطمئن نيستم.
من با اين چاقو عمراً‌ بتونم استخوان رو ببرم. به هر حال اين ديگه خوب بشو نيست. شريان بند رو تو اين نقطه بسته بودم. خوب در واقع يه جورايي سخت بود، ‌اما باعث شد خيلي سخت خون ريزي نداشته باشم. خيلي ترسناك بود.
مطمئنا انتظار دارين كلي خون و اين چيزها ببينين، ‌اما خب كاملاً‌ اوضاعش خوبه. (مكث) من و اقعاً‌ الان حسابم رسيده ست. بدن من ديگه آبي نداره.
قطع به:

داخلي- تنگه- روز
 

دوربين را خاموش مي كند. تكه اي از تي شرتش را پاره مي كند و روي زخمش را با آن مي بندد. درحالي كه آن را با دندانش محكم مي كند، ‌سروصداهايي به گوشش مي خورد. صداي بال زدن. بلافاصله به دوربين چنگ مي اندازد و از كلاغي كه در دوردست و هفتاد فوتي بالاي سرش پرواز مي كند، فيلم مي گيرد.
آرون: لعنتي از دست دادمش. هشت و سيزده دقيقه صبح. اون دير كرد و من از دست دادمش.
ما صداي ضربان قلب او را مي شنويم. دست چپش را روي سينه اش گذاشته تا بلكه بتواند آن را آرام كند.
قطع به:

خارجي- استاديوم- جمعيت
 

مثل آغاز فيلم صدها هوادار صفحه نمايش را پرد كرده اند، ‌مردم همه جا هستند. مثل آغاز فيلم تصوير به دو قسمت تقسيم مي شود... عنوان روي صفحه

شب چهارم- چهارشنبه- شب پنجم
 

قطع به:

داخلي/خارجي- نماهاي گوناگون
 

ادامه روز سه شنبه و شب و چهارشنبه شب كه همه به صورت قاب سه تايي و كنار هم روي صفحه نمايش ظاهر مي شوند. به كار بردن قاب سه لوحي حس عدم هماهنگي روايت را ايجاد مي كنند، ‌گاهي ما سه آرون داريم كه در همه تصاوير يك كار يكسان را انجام مي دهند. اين اتفاقات مي توانند در روزهاي متوالي باشند.
در لحظات كليدي به يك تصوير تجزيه مي شود و دوباره بر مي گردد. چيزهايي حلقه مي شوند و از نقطه نظر او مي بينيم كه اين حلقه ساختن ها با طناب، ‌دوباره و دوباره تكرار مي شوند. بخشي از تصاوير در كيسه طناب ها و در شب است. وقتي كه چراغ كلاهش روشن مي شود، او مثل هيولايي فوق العاده نوراني و رنگ پريده است.
وقتي چراغ خاموش مي شود، ما با ديد در شب آبي و سبز از او تصوير مي گيريم كه اين امكان را به ما مي دهد كه حتي در تاريكي نيز او را ببينيم. تصاوير ذهني او گاهي روي سطح كيسه شكل مي گيرند. مثل تصاويري چندگانه كه روي پرده سينما بيفتند.

داخلي- تنگه- روز- قاب عمودي دو لوحي
 

قاب اول
آرون هدفون به گوشش دارد و دوباره به اجراي كنسرت زنده گوش مي دهد.
آهنگ خش دارد.
دستگاه به دليل برخورد با زمين شني آسيب ديده است. قطع مي كند...

خارجي- جمعيت استاديوم
 

قاب دوم
صداي جمعيت بريده بريده مي شود، تكرار مي شود.
اعداد روي صفحه نمايش بي ترتيب جلو مي روند.
قطع به:

داخلي- تنگه- روز
 

قاب اول
ـ آرون به داخل تنگه سقوط مي كند.
از خلال پرتوهاي خورشيد پاهايي را مي بينيم كه به ما نزديك مي شوند. شخصي دو مخزن بزرگ آب را روي شانه هايش گذاشته است و در تنگه به طرف آرون مي رود. شبح آب ها را كنار آرون مي گذارد و مي رود.
آرون: متشكرم.
ـ اعداد بزرگ: كاهش دماي هوا 55/56/57
آرون:مي توني بجنبي، مي توني برقصي، اما آخرش گند مي زني به خودت.
صخره سنگ سرجايش است و آرون با لگد به آن مي زند و سپس پايين مي پرد و مي افتد.
ـ كلاغ پرواز مي كند.
ـ آرون هرجايي را كه به دستش مي رسد، مي تراشد.
ـ آرون رطوبت جمع شده در كيسه را ليس مي زند. نور بالاي سرش به پت پت افتاده است.
صدا روي تصوير: دارين كجا مي رين؟

داخلي- گاراژ- روز
 

ما در آستانه در ايستاده ايم، ‌در حالي كه در پس زمينه تعدادي از دوستان آرون دور رانا جمع شده اند، رانا با ماسكي گنده روي صورتش مشغول جوشكاري است. رانا مشغول حرف زدن است، ‌با بي قيدي لباس كار گشادي به تن دارد و موهاي بازش روي صورتش ريخته است. موهايش را كنار زده و گردوخاك را از روي پوستش پاك مي كند. او متوجه آرون مي شود.
رانا: تو اينجايي.
رانا خطاب به كسي فرياد مي زند.
رانا: اون اينجاست.
قاب دوم:
ـ آرون دوباره در تنگه سقوط مي كند، اما اين بار با حركتي آرام تر.
ـ آگهي هاي تبليغاتي، ‌انواع نوشيدني، ‌در تلويزيون، ‌در تابلوهاي بزرگ تبليغاتي، ‌قوطي هاي غلتان نوشيدني، خوردن تكه هاي گريپ فروت، ‌هورت كشيدن، بستني يخي.
ـ شبح آتش كوچکي را براي آرون راه مي اندازد. آتشي خوب براي سوسيس و لوبيا.
ـ 02:02 مي شود 03:03 مي شود 04:04 ارقام بزرگي كه داخل كيسه سياه مي درخشند.
صدا روي تصوير: تو اينجايي.
ـ بازتاب اعداد 05:05 را در چشم او مي بينيم. پلك هايش بالا و پايين مي روند.
ـ تصوير ويديويي:
آرون (با صداي يكنواخت): تام، بابت آتيش ديشب ممنونم... دوستم راب تو اسپن چندين بار بهم گفته بود... چندين بار‌، گيج كننده اس.

داخلي- راب روي كاناپه داخل تنگه
 

راب: مهم نيست چي كار مي كنين، مهم اينه كه كي هستين.
ـ يكي از چيزهايي كه من اينجا ياد گرفتم اين بود كه من به اندازه كافي از معاشرت با مردم لذت نبردم، يا به اندازه اي كه مي تونستم نبوده. كلي آدم واقعاً‌ خوب وقتشون رو با من گذروندن. خيلي اوقات من حضور اونها رو ناديده گرفتم يا خيلي به حضور ماهيتيشون توجه نكردم. اين تأثيرگذار بود؟
دوربين را خاموش مي كند و لبان خشكيده اش را مي ليسد. نگاهي به لب هايش مي اندازد و آن را گاز مي گيرد. پوست لبش ور مي آيد. آن را مي جود.
ـ حوادث معكوس اتفاق مي افتند.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 102